کد مطلب:280118 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

مهدی از دیدگاه حضرت زهرا
«هذه اسماء الأوصیاء اولهم ابن عمی واحد عشر من ولدی، آخرهم القائم».

«اینها اسامی اوصیاء است كه اول آنها پسر عموی من است، و یازده تن از فرزندان من می باشند كه آخر آنها قائم است».

(حضرت فاطمه سلام الله علیها) [1] .

در ضمن احادیثی چند از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نوید ظهور حضرت بقیة الله ارواحنا فداه روایت شده كه معروفترین آنها حدیث گرانبهایی است كه به نام «خبر لوح» شهرت یافته است كه ترجمه ی آن را در اینجا می آوریم و به جهت طولانی بودن آن از آوردن متن عربی آن صرف نظر نموده، طالبین را به منابع یاد شده در پایان حدیث ارجاع می كنیم و اینك ترجمه ی حدیث:

56- امام صادق علیه السلام می فرماید: پدرم (حضرت باقر



[ صفحه 106]



علیه السلام) روزی به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: من با شما كاری دارم، چه وقتی برای شما زحمت نیست كه با شما خلوت كنم و پرسشی از شما بكنم؟ جابر عرض كرد: هر وقت اراده بفرمایید. وقتی تعیین شد و با یكدیگر خلوت نمودند.امام باقر علیه السلام فرمود: ای جابر! برای من از لوحی كه در دست مادرم فاطمه (سلام الله علیها) دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دیده ای سخن بگو، و از آنچه مادرم فاطمه (سلام الله علیها) به تو خبر داده كه در لوح نوشته شده است برای من بگو. جابر گفت:

-«خدا را گواه می گیرم كه در زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به خدمت مادرت فاطمه (سلام الله علیها) شرفیاب شدم تا ولادت حضرت حسین (علیه السلام) را تبریك و تهنیت عرض كنم. در دست مباركش لوحی سبز رنگ دیدم كه پنداشتم از زمرد است. روی آن لوح نوشته ای سفید رنگ شبیه نور خورشید دیدم. به خدمتشان عرض كردم: پدر و مادرم به فدایت، ای دخت پیامبر! این لوح چیست؟ فرمود:

-«این لوحی است كه خدای تبارك و تعالی آن را به پیامبرش اهداء نموده است. اسم پدرم و اسم همسرم و اسم دو فرزندم و اسامی اوصیاء دیگر از فرزندانم بر آن نوشته شده. پدرم آنرا به من عطا فرمود كه مرا مسرور فرماید».

سپس جابر گفت: مادرت فاطمه (سلام الله علیها) آن را در اختیار من قرار داد، پس من آن را خواندم و یك نسخه برای خود استنساخ نمودم. [2] .

پدرم (امام باقر علیه السلام) فرمود: «ای جابر! آیا ممكن است كه



[ صفحه 107]



آن را به من نشان دهی؟». عرض كرد: آری.آن گاه پدرم با او حركت نمود تا به خانه ی جابر رسیدند. جابر برای پدرم ورقی از پوست نازك بیرون آورد. پدرم فرمود:«جابر! تو از روی نوشته ات نگاه كن تا من متن آن را برای تو بخوانم». جابر به نوشته خود نگاه كرد و پدرم برایش خواند. به خدا سوگند كه حتی یك حرف نیز اختلاف نبود. آنگاه جابر گفت: خدا را گواه می گیرم كه آنچه در لوح دیدم این است:

-«بسم الله الرحمن الرحیم. هذا كتاب من الله العزیز الحكیم لمحمد نبیه، نوره و سفیره و حجابه و دلیله نزل به الروح الأمین من عند رب العالمین. عظم یا محمد اسمائی، و اشكر نعمائی، و لا تجحد آلائی، انی انا الله لا اله الا انا...»

-«به نام خدای بخشنده ی بخشایشگر. این نوشتاری است از جانب خدای عزیز و فرزانه، به سوی پیامبر، نور، سفیر، حجاب و راهنمایش: محمد (صلی الله علیه و اله و سلم) آن را روح الأمین از نزد پروردگار جهانیان فرو آورده است:-«ای محمد! نامهای مرا گرامی دار، نعمتهای مرا سپاس گوی، و نعمتهایم را انكار نكن، من خدائی هستم كه جز من كسی شایسته ی پرستش نیست، پشت ستمگران را می شكنم و ستمدیدگان را به پیروزی می رسانم، و من كیفر دهنده ی روز جزایم. من خدائی هستم كه جز من كسی شایسته ی پرستش نیست. كسی كه جز به فضل و رحمت من دل ببندد و جز از عدالت من بترسد، او را آن چنان عذاب می كنم كه احدی را از جهانیان آن چنان عذاب نكنم. پس مرا بپرست و بر من توكل نما. من پیامبری نفرستادم كه روزگارش سپری شود و مدتش به سرآید جز اینكه برای او جانشینی مقرر نمودم. من ترا بر همه ی پیامبران برتری دادم و جانشینت را بر همه ی اوصیاء برتری دادم و ترا با دو فرزند دلبندت حسن و حسین گرامی داشتم. حسن را پس از سپری شدن مدت پدرش معدن علم خود قرار دادم. و حسین را مخزن وحی خود قرار داده مدال شهادت را به او



[ صفحه 108]



عطا كردم و مدت او را با سعادت پایان دادم كه او سرور شهیدان است و از همه ی شهیدان مقامش بالاتر است. كلمه ی تامه ی خود را با او قرار دادم و محبت كامله ام را در نزد او گذاشتم. معیار پاداش و كیفر من اهل بیت اوست كه نخستین آنها سرور عبادت كنندگان و زینت دوستان گذشته ی من، «علی» (ابن الحسین علیه السلام) است. و آنگاه پسرش، شبیه جد بزرگوارش «محمد» است كه شكافنده ی (باقر) علوم من و معدن حكمت من می باشد. آنانكه در مورد «جعفر» دچار تردید شوند، هلاك می شوند، كسی كه او را رد كند مرا رد كرده است. این سخن از من به حقیقت پیوسته كه جایگاه جعفر (صادق) را بس بلند گردانم و او را به وسیله ی دوستان، یاران و شیعیانش مسرور نمایم. پس از او «موسی» را برگزیدم كه در عهد او فتنه ای بپا گردد [3] كه چشم به جایی را نبیند. زیرا رشته ای را كه من فرض كرده ام (رشته ی امامت و وصایت) هرگز قطع نشود. و حجت من پنهان نماند. و دوستان من با جامهای لبریز سیراب شوند. آگاه باشید كه هر كس یكی از آنها را انكار كند، نعمت مرا انكار نموده است. و هر كس آیه ای از كتابم را تغییر دهد به،من دروغ بسته است. وای به حال تهمت زنانی كه پس از سپری شدن مدت بنده، دوست و برگزیده ام موسی، در مورد یار و یاورم «علی» (ابن موسی الرضا) به انكار گرایند، كه من باری به سنگینی بار نبوت بر دوش می گذارم و او را با كشیدن آن بار آزمایش می كنم. او را اهریمنی گردن كش می كشد. در شهری كه بنده ی شایسته ام (ذوالقرنین) بنا كرده، در كنار بدترین مخلوقاتم به خاك سپرده می شود. این سخن به حقیقت پیوسته كه دیدگان او را با فرزندش «محمد» (محمد تقی) روشن گردانم كه جانشین و وارث علوم اوست. او معدن علوم من، و محل اسرار



[ صفحه 109]



من و حجت من بر بندگانم می باشد. هیچ بنده ای به او ایمان نیاورد جز اینكه بهشت را جایگاه او سازم و شفاعتش را در حق هفتاد تن از اهل بیتش، از آنانكه مستوجب آتش بوده اند، خواهم پذیرفت.

نیكبختی او را با فرزندش «علی» (هادی) كامل گردانم كه یار و یاور منست و گواه من در میان بندگان و امین من بر وحی منست. از او «حسن» را پدید آوردم كه دعوت كننده به سوی من، و مخزن علوم منست. آنگاه سعادت او را به اوج رسانم با فرزندش: «م ح م د» كه رحمت است برای جهانیان. كمال موسی، شوكت عیسی و شكیبائی ایوب با اوست.

در زمان (غیبت) او دوستان من خوار و زبون می شوند. و سرهای آنها همچون سرهای و دیلم به پیش این و آن به رسم هدیه فرستاده می شود، كشته می شوند، سوزانیده می شوند و همواره در ترس و وحشت و اضطراب به سر می برند. زمین با خونشان رنگین گردد. زنانشان در سوك آنها گریان و نالان شوند. آنها دوستان حقیقی من هستند. كه به وسیله ی آنها فتنه های تیره و تار را دفع كنم. و به وسیله ی آنها اضطرابها و تشویشها را برطرف سازم و گرفتاریها را رفع نمایم و بندها را فروگشایم. برآنها باد صلوات و درود و رحمت از پروردگارشان و آنهایند هدایت یافتگان». [4] .

عبدالرحمن بن سالم می گوید: هنگامی كه ابوبصیر این روایت را برای من نقل كرد، به من گفت: اگر در تمام عمر هیچ حدیثی به جز این حدیث نشنیده باشی، این حدیث ترا كفایت كند. آنرا مكتوم بدار، مگر از اهلش.



[ صفحه 110]



در منابع یاد شده (در پاورقی) خبر لوح با سندهای معتبر از «ابو بصیر» از امام صادق علیه السلام از امام باقر علیه السلام از جابر بن عبدالله انصاری از حضرت فاطمه زهرا، صدیقه كبری سلام الله علیها روایت شده است.

متن خبر لوح با سندهای معتبر از طریق «اسحاق بن عمار» از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است:

57- «ای اسحاق! ترا مژده بدهم؟». اسحاق بن عمار گفت: آری، خداوند مرا فدای تو سازد ای فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)!. فرمود:

-«صحیفه ای یافتم به املای رسول اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) و خط امیر مومنان (علی علیه السلام) كه در آن نوشته شده: بسم الله الرحمن الرحیم، هذا كتاب من الله العزیز الحكیم» آنگاه متن آن را عینا همانند حدیث شماره 56 بیان فرموده است. [5] .

فشرده ی خبر لوح با سندهای معتبر، از طریق «ابوالجارود» از امام باقر علیه السلام از جابر بن عبدالله انصاری به این تعبیر نقل شده است:

58- «خدمت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شرفیاب شدم، در برابر آن حضرت لوحی بود كه اسامی اوصیاء از نسل او در آن ثبت بود، شمردم تعدادشان دوازده تن بود كه آخر آنها «قائم» (علیه السلام) بود. سه تن از آنها به نام «محمد» و چهار تن به نام «علی» بود». [6] .

تعبیر «از نسل او» در این روایت از باب تغلیب است، به این معنی



[ صفحه 111]



كه چون یازده تن آنها از نسل حضرت فاطمه (سلام الله علیها) می باشد، جابر در حق همه شان این تعبیر را به كار برده است. و در حدیث «كمال الدین صدوق» این فراز وجود ندارد، و نیازی به این توجیه نیست. و منظور از سه «محمد»: امام باقر علیه السلام، امام محمد تقی علیه السلام و حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، می باشد. و مقصود از چهار «علی»: امیر مومنان علی علیه السلام، امام زین العابدین علیه السلام، امام رضا علیه السلام و امام هادی علیه السلام می باشد.

نظیر این حدیث با تفصیل بیشتر از طریق «جابر جعفی» از امام باقر علیه السلام از جابر بن عبدالله انصاری، از حضرت زهرا سلام الله علیها نقل شده است. [7] .

59- «سلیم بن قیس هلالی از جناب سلمان نقل می كند كه در آخرین لحظات زندگی حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در محضر آن حضرت بودم كه حضرت زهرا (سلام الله علیها) وارد شد، چون وضع پدر بزرگوارش را دید، سیل اشك از دیدگانش جاری شد، پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: چرا گریه می كنی؟ عرض كرد: ای پیامبر خدا! می ترسم كه من و فرزندانم بعد از شما تباه شویم. پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله) در حالیكه قطرات اشك در اطراف چشمان مبارك مبارك حلقه زده بود فرمود:

-«ای فاطمه! مگر نمی دانی كه ما اهل بیتی هستیم كه خداوند برای ما آخرت را برگزیده است...».

-«دخترم! خداوند به ما هفت امتیاز داده كه به احدی از اولین و آخرین نداده است: من بهترین و برترین پیامبرانم. جانشین من كه شوهر توست، برترین اوصیاست. شهید ما برترین شهداست...».



[ صفحه 112]



-«سوگند به خداوندی كه جانم در دست اوست، مهدی این امت از ماست، كه زمین را پر از عدل و داد كند، آن چنان كه پر از جور و ستم شده باشد...». [8] .

این حدیث با تفصیل بیشتری از طریق اهل سنت نیز به نقل از جناب سلمان نقل شده است. كه ضمن آن می فرماید:

60- «یا فاطمه والذی بعثنی بالحق، ان منهما مهدی هذه الأمة، اذا صارت الدنیا هرجا و مرجا و تظاهرت الفتن و تقطعت السبل و اغار بعضهم علی بعض، فلا كبیر یرحم صغیرا و لا صغیر یوقر كبیرا فیبعث الله عزوجل عند ذلك من یفتح حصون الضلالة: و قلوبا غلفا یقوم بالدین فی اخر الزمان كما قمت به فی اول الزمان و یملأ الأرض عدلا كما ملئت جورا».

- «ای فاطمه! سوگند به خداوندی كه مرا به حق برانگیخت، مهدی این امت از این دو (حسن و حسین) می باشد. چون دنیا پر از هرج و مرج شد، فتنه ها همه جا را گرفت، راهها نا امن شد، گروهی بر گروهی شبیخون زدند. بزرگان بر زیردستان ترحم نكردند، كوچكها احترام بزرگان را رعایت نكردند، خداوند در چنین زمان كسی را می فرستد كه قلعه های ضلالت را فتح می كند و دلهای بسته را می گشاید و دین را در آخر الزمان به پا می دارد، چنانكه من در اول زمان به پا داشتم. زمین را پر از عدل و داد كند، چنانكه پر از ستم شده باشد». [9] .



[ صفحه 115]




[1] الزام الناصب، ج 1 ص 205.

[2] طبق روايات ديگري كه در اين زمينه وارد شده، حضرت فاطمه سلام الله عليها به جابر اجازه ندادند كه دست به لوح بزنند، فقط اجازه دادند كه از دور به آن نگاه كنند، چنانكه در احاديث بعدي در همين بخش خواهد آمد.

[3] شايد منظور از اين فتنه حوادث تلخ عهد موسي بن جعفر عليه السلام و شدت تقيه در زمان او باشد. و ممكن است اشاره به حوادثي باشد كه منجر به پديد آمدن واقفيه شد كه آنها در امامت موسي بن جعفر عليه السلام توقف كردند و به امامان بعدي معتقد نشدند.

[4] حديث شريف «لوح» روايت بسيار معروفي است كه در غالب كتابهاي حديثي نقل شده است، كه به 10 نمونه ي آن اشاره مي كنيم:

اصول كافي، ج 1 ص 442، اعلام الوري، ص 371، اثبات الوصية، ص 143، احتجاج طبرسي، ص 67 الزام الناصب، ج 1 ص 213، بحارالانوار، ج 36 ص 195، غيبت شيخ طوسي، ص 93، غيبت نعماني، ص 30، كمال الدين صدوق، ص 308 و منتخب الاثر ص 133.

[5] اعلام الوري، ص 373، كمال الدين ص 312، عيون الاخبار ص 27 و بحارالانوار ج 36 ص 200.

[6] اصول كافي، ج 1 ص 447، اعلام الوري، ص 375، بحارالانوار ج 36 ص 202، كمال الدين صدوق، ص 311، اعيان الشيعه ص 47 و كشف الغمه، ج 2 ص 505.

[7] كمال الدين ص 311، بحارالانوار، ج 36 ص 201 و الزام الناصب ج 1 ص 215.

[8] كتاب سليم بن قيس، ص 71-69.

[9] ذخائر العقبي، ص 136 و اربعين ابونعيم حديث پنجم.